تــــرفــــنــــدســــتــــان


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



كدام مطلب رو بيشتر دوس دارين در اين وبلاك ببينيد ؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 68
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 120
بازدید ماه : 1098
بازدید کل : 22698
تعداد مطالب : 192
تعداد نظرات : 83
تعداد آنلاین : 1



SEO Reports for dele.shekaste.loxblog.com

اوووف آبیش کارت ساخته است دیگه تیر خلاص خوردی آبیش الماسیان دلتنگی و گریه ؟
هی جوون ناکام قرین رحمت بشی ! نور به قبرت بباره !
به در باغ که میرسم خوب اطراف رو نگاه میکنم 
همه جا تاریکه ساعت نزدیکه 
یک شبه یعنی خوابن ؟
یه کوچولو دلم میگیره ولی مهم نیست چون خبر نداشتن دیگه که من میام !
ماشین رو خاموش میکنم و دایی رو صدا میزنم 
از خواب بلند میشه 
خواب آلود میگه باز ماشین پرگاز دیدی دست و پات لرزید ؟
من - دیگه دیگه بریم پایین که وقت غافلگیریه !
دایی - مطمئنی تو غافلگیرشون میکنی ؟
مشکوک میگم یعنی چی ؟
دایی - پیاده شو پسر صبح شد !
از ماشین که پیاده میشم اول یه نفس عمیق میکشم 
اوه چه هوای پاک و تمیز مهم تر اینکه 
توی هوایی نفس میکشم که آنای من نفس میکشه ! اوهوکی کی میره این همه راه رو 
آبیش خان !
دایی - بیا بریم توی کلبه دیر وقته لازم نیست الان آنا رو 
از بد خواب کنی !
به معنای واقعی کلمه پنجر میشم 
با لب و لوچه آویزون میرم سمت کلبه یعنی الان باید کامی گردن کلفت رو ببینم ؟
همین که در کلبه رو که باز میکنم خشکم میزنه 
با باز شدن در کلبه چراغها روشن میشه 
کلبه پر از گل و چراغه کامی با نیش باز وایستاده حتی غلام و زنش هم هستن 
ولی اینا اصلا مهم نیست 
مهم اون دختر بی نهایت خوشگل و سفید پوش که با یه شاخه گل سرخ 
داره میاد سمتم 
نزدیک که میرسه گل رو میگیره سمتم و با صدای نازش میگه سلام آبیش ! 
گر میگرم از شوک درمیام میخوام بپرم بغلش کنم که کامی 
نمیدونم از کجا و جوری خودش رو 
میندازه توی بغلم و ماچ بارونم میکنه با صدای گریه الکی میگه آبی جوووون !
میزنمش کنار و با حرص همینطور که چشم به آنا دوختم میگم کامی ! 
جدی میشه و میگه ما چاکریم میبینم بو مرد میاد 
نگو داش آبیش اومده ایول ایول داش آبی رو ایول !
تا میخوام غر بزنم سرش 
صدای بم و گوش خراشی میگه آقا صبح شد بابا این شاه داماد 
نیومد ؟
با تعجب و گیجی به سفره شیک و تزئین قشنگش نگا میکنم 
و مردی که با یه دفتر بزرگ روبرومون وایستاده 
خواب آلود و اخمو 
من - این دیگه کیه ؟
کامی بدون اینکه جواب منو بده دستم رو میکشه و 
به زور منو میبره بیرون و در حالی که به مرد اخمو میگه آقا ایناش ولی اول بزار بسازمش 
میارم کت بسته خدمتتون !
کشون کشون میبرم سمت ساختمون آنا و پرتم میکنه توی حموم 
و میگه فقط پنج دقیقه وقت داری تا دوش بگیری لباس بپوشی و کنار آنا 
سر سفره عقد بشینی ! 
چشمام میزنه بیرون و با بهت میگم هان ؟
کامی- منگول جان زود باش شش ساعته این عاقد رو اینجا نگه داشتم بابا صبح شد ! 
با شنیدم حرفش هولش میدم بیرون و سریع میرم زیر دوش نه 
به سردی آب نه غرغر های کامی 
هیچکدوم رو محل نمیزارم و سریع دوش میگیرم و لخت میام بیرون 
همین که میام بیرون کامی یه جیغ بنفش میکشه و 
شروع میکنه کولی بازی !
لباسهای توی دستش رو میگیرم و میپوشم و دستش رو میکشم و برمیگردم 
کلبه با وارد شدنم دایی میاد سمتم و 
کنار آنا روی صندلی هولم میده !
تازه چشمم به سفره عقد می افته خیلی خوشگله یه آیینه ساده ولی شیک 
وسط سفره است که 
آنا با زیبای خاص خودش داره به من لبخند میزنه 
صدای خروس مانند کامی که میگه عروس رفته آبشار گل بکنه 
چرت عشقولانه مون رو پاره میکنه 
دفعه سوم که عاقد گفت وکیلم ؟
تازه چشمم خورد به آنا توی دستش قرآن بود اون رو بوسید و 
با صدای آرومی گفت با اجازه پدرم و 
روح عمه مریمم بعله ! 
کامی کل میکشید که به عربده می مونست 
تا کل کشیدن ! 
و فرت فرت عکس مینداخت 
منم که رو هوا بعله رو گفتم و تمام ! 
دستهای آنا رو سریع گرفتم توی دستم 
داغ بودم و اون سرد تپش قلبم آروم شد و یه حس شیرین 
توی وجودم خونه کرد ! 
با مسخرگی ها کامی عسل دهن هم گذاشتیم که 
من دلم نیومد گاز بگیرم ولی آنا به 
تحریک کامی همچین گاز گرفت که انگشتم قرمز شد 
حلقه هم که سلیقه کامی و دایی بود 
دو تا حلقه سفید ساده که اول اسم هر دوتامون روش بود A اینم از ابتکارت 
کامی سلطانی بود ! 
هدیه دایی کلید یه خونه و کامی هم خونسرد گفت خوب آبیش جان 
همین که تو رو به آنا رسوندم برای تو 
بهترین هدیه است ! 
منتظر بودم برن دیگه نکنه خجالت بکشم نه میخوام زودتر آنا رو 
حسش کنم بدون مسخرگی ها و لبخندی های 
شیطون دایی و پچ پچ های غلام و زنش ! 
بماند که بعد از رفتن عاقد کامی رو با توپ و تشر و لگد از کلبه انداختم بیرون 
دایی هم گردنبند مامان مریم رو که دستش امانت بود 
انداخت گردن انا و با بوسیدن پیشونی هردوتامون از کلبه بیرون رفت !
تا در کلبه بسته شد 
جنگی آنا رو کشوندم توی بغلم محکم بغلش کردم جوری که آخش در اومد 
حسش کردم داغ شدم 
تموم دنیای من توی این آرامش خلاصه میشه 
با صدای خماری گفتم این فکر بکر مال کی بود ؟
توی گوشم زمزمه کرد من !
صورت خوشگلش رو با دستهام قاب گرفتم با انگشت شصتم 
صورت نازش رو ناز کردم 
خیره چشماش بودم که یاد موهاش افتادم 
با یه حرکت شال سفیدش رو از سرش برداشتم 
وای خدای من موهاش دراومده بود هرچند کم پشت بود ولی 
هنوز همون رنگ طلایی خاص بود 
روی چشماش بوسه زدم و گفتم حق نداری موهات رو دیگه کوتاه کنی فهمیدی ؟
آنا - این الان دستوره یا خواهش ؟
من - هیچکدوم التماس منه ! 
چند ثانیه حواسم رفت پی لباش نفسهای جفتمون تند شده بود 
آروم لبام رو گذاشتم روی لباش و 
یه بوسه نرم و شیرین گرفتم ! 
لبامو کشیدم عقب با چشمهای پر از نیاز و خواستن بهش نگاه کردم و گفتم وقتی 
تکلیف حلال حروم اموال جمشید معلوم میشه 
بهترین جشن رو برات میگیرم ولی میشه امشب تمام وجودت رو 
منت بزاری و بهم هدیه بدی ؟ 
با لبخند سرش رو تکون داد 
صورتهامون داشت به هم نزدیک میشد که 
در کلبه یکدفعه ای باز شد و کامی سرش رو آورد داخل و با شیطنت گفت راستی 
یادم رفت بپرسم آنا فردا میریم سر شغل شریف چوپانی ؟
هر دو با حرص گفتیم کامییییییییی !! 


پایان .... 


 


وارد شد !! 

 


نفس عمیقی کشید و گفت خاله ات مادر شهره !



:: بازدید از این مطلب : 518
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان درد و دل ي عاشق و آدرس dele.shekaste.loxblog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com